محل تبلیغات شما

من عاشق کتابخونه شهید مطهریم. اونجا احساس می کنم تو بهشتم. یه کتابخونه قدیمی با سقف گنبدی. روی ستون های داخل کتابخونه 1346 حک شده. مامان سحر گفته قبلا حموم بوده. میگن زمان جنگ دست سپاه بوده و از سال 1367 تبدیل به کتابخونه شده. یه حیاط خیلی بزرگ داره که قبلا فقط 2 تا درخت توت داشت. خانم نظری چندتا درخت دیگه هم داخلش کاشت. وقتی برای کنکور درس میخوندیم، وقت استراحت تو فصل بهار، از توتاش می خوردیم. از تولید به مصرف بود. چقدر شیرین و خوشمزه. از کنار کتابخونه یه جاده رد میشه که ارتفاع کتابخونه نسبت به اون خیلی زیاده. چون کتابخونه نزدیک آرامستان خضر هست، بیشتر اوقات که از بالا نگاه میکردیم، مرده های کفن پوش، به قول بچه ها شکلات پیچ، از تو آمبولانس نعش کش دیده میشد. یه روز که داشتیم تو باغچه نهار می خوردیم، یکی از بچه ها، آب اضافی تو بطریش رو بدون اینکه به جاده پایین نگاه کنه، از بالا ریخت پایین. بعد از چند دقیقه یه مرد با ماشینش اومد تو حیاط کتابخونه و با عصبانیت تمام اومد سمتمون. خیس آب بود. آبه ریخته بود رو اون. بچه ها از ترس قایم شدن و چیزی نگفتن. من رفتم جلو ازش عذرخواهی کردم و گفتم که عمدی نبوده. خدا روشکر فهمید که عمدی نبوده وگرنه یه دعوای حسابی راه می انداخت. بیچاره مهندس بود و در حال نظارت بر تعمیرات جاده پایین کتابخونه که در حین کار دوستم آب ریخته بود روش.

خواهر! بله برادر؟!

خاطرات دانشجویی، دوران کارشناسی، دانشگاه شهید چمران

خاطرات دانشجویی خوابگاه حضرت معصومه. خوزستان. اهواز. خیابان گلستان. دانشگاه شهید چمران

کتابخونه ,تو ,یه ,بچه ,آب ,جاده ,که عمدی ,بچه ها ,جاده پایین ,از بالا ,عمدی نبوده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز نوآوری اسمارت