محل تبلیغات شما

در حال خواندن مطالب یک کانال تلگرامی پیامی توجه ام را به خود جلب کرد. پیام مربوط به کتابی بود با عنوان استادان و نااستادانم» به همراه معرفی کوتاهی از آن. فقط دیدن این عنوان مانند مرهمی بود بر روح زخم دیده ام. احساس کردم همدردی پیدا کرده ام. هنوز کتاب را ندیده، محتوایش را حدس زدم. به شدت مشتاق شدم آن را بخوانم. پس از خواندن آن در کمال تعجب حدسم درست از آب درآمد. محتوای کتاب همان چیزی بود که فکر می کردم.

این کتاب را آقای عبدالحسین آذرنگ، مترجم، ویراستار، و پژوهشگر برجسته که مدتی نیز با گروه کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه آزاد همکاری داشته اند، به نگارش درآورده اند. کتاب دربرگیرنده خاطرات تحصیلی نویسنده از دبستان تا دانشگاه و تجربه های کاری مختلف از مترجمی تا ویراستاری و تدریس و پژوهش است. نثر کتاب بسیار روان و جذاب است. منظور نویسنده از استادان و نااستادان، اساتید، دوستان، و همکارانی است که بر زندگی او تأثیرات مثبت و منفی داشته اند. یکی از نکات قابل توجه کلمات و اصطلاحات جالبی است که در این کتاب به کار رفته اند. از جمله: سوء فاهمه، گشاده ذهن، پُرخوانده، مو نوازی، خوش حافظه، کتاب جویی، گوش آزاری، حاضرالذهن، روش دان. بعضی خاطرات مربوط به سالهای خیلی دور است. بعضاً مربوط به 50 سال پیش. ولی نکته جالب این است که تک تک این خاطرات در زمان حاضر هم دارای مصداق های زیادی است. اشخاص، فضای حاکم بر محیط های علمی و کاری، همان است که 50 سال پیش بوده است. خواننده به هیچ وجه احساس نمی کند این خاطرات قدیمی هستند. حتی بخشی از تجربه های کاری نویسنده، تداعی بخش پایان نامه و مقاله نویسی های میدان انقلاب است! تلخی که در لابه لای این خاطرات وجود دارد، برای افراد بسیاری آشناست. یادگیری با آزمون و خطا! کمبود یا نبود افرادی که خود عالم باشند و بتوانند مسیر عالم شدن را به افراد با استعداد نشان دهند، درد بزرگی است. زمان و انرژی با آزمون و خطا هدر می رود و یادگیری به تأخیر می افتد. و این تأخیر گاه منجر به دلسردی می شود.

با خواندن هر سطر از کتاب اساتید و معلمان خودم در ذهنم تداعی می شدند. استادی که با کلام و کردارش تلاش و پشتکار و متفاوت اندیشیدن را به ما آموخت. استادی که جزوه اش پس از سالها هنوز هم هر وقت نیاز باشد، حلال مشکلات می شود. و این حاکی از فهم عمیق مطالبی است که به دانشجویانش درس می دهد. استادی که فقط استاد نبود. همچون پدری مهربان جویای حال خوش و ناخوش دانشجویان می شد و بیرون از فضای درس و دانشگاه، پشتیبان در حل مشکلات آنها بود.

در مقابل اما. استادی که با نیم ساعت تأخیر سر کلاس می آمد و چهل و پنج دقیقه زودتر می رفت و در یک ربع باقیمانده تنها فرصت می کرد چند اسلاید را که از اینترنت گرفته بود به شاگردانش معرفی کند. استادی که با روخوانی اسلایدهای درس مانند دانش آموزی که فقط مطالب را حفظ می کند و درک نمی کند، شعور دانشجو را زیر سوال می برد. استادی که در مبحثی که هیچ ربطی به رشته تحصیلی او نداشت، و طبیعتا دانش چندانی هم در آن زمینه نداشت، سخنرانی علمی برگزار می کرد و با اعتماد به نفس تمام اظهار نظر می کرد. استادی که در تمام دوران تحصیلی نام حتی یک کتاب غیر درسی از او شنیده نشد که احساس شود او نیز اهل مطالعه است. استادی که وقتی از او سوالی پرسیده می شد و جوابش را نمی دانست، به جای اعتراف به ندانستن، چنان فریادی سر می داد که سوال و نام و فامیلت از یاد می رفت.

بعضی جملات نویسنده آنقدر جذاب و جالب بود که زیر آنها خط کشیدم تا دوباره و چندباره بخوانمشان. از جمله:

آحسین، بابای قدر مدرسه، که بخشی از قانون نظم و ترس مدرسه بود، سلامم را جواب می گفت، ضربه آرامی به پس کله ام می زد و مرا به گله راه می داد.

آقای ششم، آموزگار سال آخر دبستان بود، مردی تیز و فرز با موهای همیشه پارافین زده.

درس ها را ظرف چند دقیقه می داد، و بعد می نشست و مجله می خواند.

اگرچه کوشش های ما برای یافتن معشوقه های واقعی شعرهایش، و به رغم داد و ستد گسترده اطلاعات میان دبیرستان های پسرانه و دخترانه، به جایی نرسید.

او مصداق بارز تأثیرگذاران بزرگی بود که شاید بتوان نام کتابدارِ آموزگار را بر آنان نهاد، کتابدارانی که گاه مسیر زندگی مراجعان بخصوصی را تغییر می دهند.

سال های بعد روزی که نخستین کتابم منتشر شد، کتاب کوچکی که ترجمه کرده بودم، بی اختیار نسخه ای را برداشتم که برای شاخُف ببرم و بگویم: ببین، این حاصل توجه، دوستی، و مراقبت توست!

اما ما به حال خود رها بودیم، و کنجکاوترین و علاقه مندترین مان باید آن قدر علف تلخ و شیرین می چشیدند تا به تجربه و ادراک شخصی در می یافتند کدام به مذاقشان سازگارتر است.

تأثیر نادانشجویی بر نااستادی، کم از تأثیر نااستادی بر نادانشجویی نیست.

کتابدار کتابدوستی درِ جهانی را به روی من گشود که از آن پس در آن جهانم، و تا این لحظه که این سطرها را می نویسم، از آن جهان بیرون نرفته ام.

استاد ش. و ج. و ک. را می پسندیدند که درس ها را قصه وار و با آب و تاب نقالی می کردند، و شنیدن همان و نوشتن شنیده ها بر برگه های امتحانی و گرفتن نمره های عالی همان.

بروم سراغ کتاب های فرنگی و سعی کنم شگرد کار را به جای آموختن از معلم بخیل، از کتاب بخشنده بی حسد بیاموزم.

در واقع با دانشجویان کاری نداشت، با شهرت تدریس در دانشگاه کار داشت.

همان صندلی که در بیشتر درس ها به شیئی داغ، سوزان و پر سیخ و میخ تبدیل می شد، و گاه مرا به مرز کلافگی می رساند.

بنا به شمارش، از آغاز تحصیل در دبستان تا آن زمان، و در محیط های آموزشی، نظامی، انتشاراتی، فرهنگی، دانشنامه ای و پژوهشی، بیش از 300 استاد دیده بودم. از میان این 300 تن فقط چند تن، شاید یک یا دو درصد، به دنیای درونم راه یافته و به بخشی از وجودم تبدیل شده بودند.

وقتی گریزراهی ندید، درس را با بی رغبتی و تمام آغاز کرد.

لینک این مطلب در وب سایت لی 

http://www.lisna.ir/%D8%A8%D8%B1%DA%AF-%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF/37394-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%86%D8%A7%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%85

خواهر! بله برادر؟!

خاطرات دانشجویی، دوران کارشناسی، دانشگاه شهید چمران

خاطرات دانشجویی خوابگاه حضرت معصومه. خوزستان. اهواز. خیابان گلستان. دانشگاه شهید چمران

کتاب ,های ,استادی ,درس ,خاطرات ,ام ,استادی که ,را به ,است که ,که در ,از آن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها