محل تبلیغات شما

کتابخونه 17شهریور تو پارک شهر (پارک مصلی سابق) روبروی دبیرستان صدر و بیمارستان شهید رحیمی بود. کانون پرورش فکری کودکان هم روبروی کتابخونه بود. معماری کانون به شکلی بود که دو سالن بزرگ با یه راهرو شیشه ای به هم وصل شده بودن. یک طرف کانون کتابخونه بود و طرف دیگه اش پارک. وقتی از طرفی که کتابخونه بود، اون طرف راهرو شیشه ای کانون رو نگاه می کردی منظره پارک مثل یک تصویر تلوزیونی بود. یکی از تفریحات منو دوستام این بود که وقت استراحت می رفتیم پشت شیشه کانون به جای آدمای تو پارک حرف می زدیم و در واقع دوبله می کردیم. فی البداهه باید با توجه به حرکت بدنی آدمای تو پارک یه چیزی میگفتیم. چقدر محتوای دوبلمون خندار بود و لذتبخش .

کتابخونه 17 شهریور نمازخونه نداشت. یه مدت می رفتیم دبیرستان صدر نماز میخوندیم. یه مدت هم تو نمازخونه اداره مخابرات. تا اینکه سجاد درگاهی، خبرنگار شبکه افلاک یه گزارش از مشکلات کتابخونه تهیه کرد. ما هم از نداشتن نمازخونه گلایه کردیم. بعد از یه مدت وسایل انباری رو یه خرده جمع و جور کردن. یه گوشه موکت پهن کردن و شد نمازخونه. چند سال بعد کتابخونه رو کامل از جا کندن و جاش یه میدون درست کردن. چقدر لحظه تلخی بود وقتی جای خالی کتابخونه رو دیدم. حالا هم که کتابخونه رو انتقال دادن به مدرسه ام البنین.

وقتی برای کنکور درس میخوندم دنیا رو به شکل کنکور می دیدم. یه بار که سرما خورده بودم و دکتر رفتم، از دکتر که یه مقدار مسن هم بود پرسیدم رتبه کنکورش چند شده. دکتر هم بهش برخورد و جوابم رو نداد. الهام دوستم هم رفته بود پیش یه رمال تا براش یه دعایی بنویسه که کنکور قبول بشه. رماله هم کلی فحش نثارش کرده بود.

خواهر! بله برادر؟!

خاطرات دانشجویی، دوران کارشناسی، دانشگاه شهید چمران

خاطرات دانشجویی خوابگاه حضرت معصومه. خوزستان. اهواز. خیابان گلستان. دانشگاه شهید چمران

یه ,کتابخونه ,هم ,رو ,پارک ,کانون ,یه مدت ,تو پارک ,کتابخونه رو ,17 شهریور ,آدمای تو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مفرد مونث بی مخاطب