محل تبلیغات شما

من عاشق رنگ آبیم. این عشق تا چندسال بدون اینکه متوجه باشم خیلییییییی افراطی بود. یه شب تو خوابگاه ساعت 3 نصفه شب تلفن اتاق زنگ خورد. مسئول خوابگاه بود و  گفت سپهوند بیاد حضوری بزنه.

مسئول خوابگاه همیشه ساعت 9 شب میومد تو اتاق ها بچه هایی رو که میدید براشون حضوری میزد. اون شب هم اومده بود اتاق ما. با اینکه من تو اتاق بودم ولی حضوریم رو نزده بود. ماجرا از این قرار بود:

مسئول خوابگاه با اینکه روی تخت دراز کشیده بودم منو ندیده بود! چون من همه لباسهام آبی بود. پارچه رو تختیم هم آبی بود. لاغر هم که بودم. کلا در لفافی آبی رنگ استتار کرده بودم. بنده خدا حق داشت منو نبینه. بعد از اون ماجرا یه لحظه به خودم اومدم دیدم تمام وسایلم آبی هستن. مسواک، برس، 99 درصد لباسهام، ظرفهام و . . این قضیه باعث شد که یه کم خودم رو کنترل کنم و واسه تنوع هم که شده از رنگ های دیگه هم استفاده کنم.

هنوزم وقتی رنگ آبی میبینم، قلبم بندری میزنه ولی خودم رو کنترل میکنم تا به اصل تنوع پایبند باشم و بقیه رنگها رو هم ببینم.

خواهر! بله برادر؟!

خاطرات دانشجویی، دوران کارشناسی، دانشگاه شهید چمران

خاطرات دانشجویی خوابگاه حضرت معصومه. خوزستان. اهواز. خیابان گلستان. دانشگاه شهید چمران

هم ,رو ,آبی ,خوابگاه ,اتاق ,رنگ ,مسئول خوابگاه ,تو اتاق ,با اینکه ,آبی بود ,خودم رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عشق بی پایان